صبح که بیدار میشه نماز بخونه انقدر با صدای بلند اذان میگه و نماز میخونه که خواب رو بهمون حرام میکنه. بعدِ نمازش شروع میکنه به داد زدن که مثلا ما رو هم بیدار کنه برای نماز. اگه یکی دیر بیدار بشه یا انقدر خوابش بیاد که بیدار نشه شروع میکنه به فحش و نفرین.
منم معمولا شبایی که به موقع بخوابم بیدار میشم و نمازمو میخونم ولی بعدش اگه خوابم بیاد مجبورم از ترسِ صدای بلندش و فحش دادناش چراغ اتاق رو روشن بذارم و بخوابم! تا فکر کنه بیدارم. فقط خداروشکر نمیاد سرک بکشه توی اتاق که ببینه خوابیدم.
آرامشمونو گرفته با این کارا و رفتاراش. هرکسی هم بهش اعتراض کنه باهاش درگیر میشه و صداشو انقدر بالا میبره که طرف مقابل از ترس لال بشه. همش کارش طعنه و کنایه زدن و زیر لب فحش دادنه. خنده و روی خوشش برای مردمه و توی خونه مثل عزرائیله. از در که میاد هرکی میره توی اتاق خودشو درو میبنده و تا مجبور نباشه بیرون نمیاد.
بیچاره مامانم که داره روزای عمرشو کنار همچین آدمی هدر میده، بیچاره ما که الان باید توی اوج شادی و سرزندگی باشیم و داریم توی زندونش افسردگی میگیریم، بیچاره دلامون که حسرت یه روز آروم بهشون مونده، بیچاره چشامون که دیگه حتی واسه گریه رمق ندارن. بیچاره ما.
خدایا داری میبینی دیگه؟ خودت جوابِ کاراشو بده.
با این اوضاع نمیدونم چطوری میشه روی درس و کتاب متمرکز شد! آخرهفته آزمون دارم و کلی درسِ خونده نشده. ساعت مطالعم از دو ساعت بیشتر نمیشه و روزام همش با فکر و خیال میگذره. خدا خودش تهشو به خیر بگردونه.
درباره این سایت